گدایی
تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | 14:44 | نويسنده : Mehrdad S

normal_Fresh_Light_Of_Dawn_by_welshdragon~0

برای دیدن تو چشم میکند گدایی…

به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی…

 
 
متشکرم


دوستت دارم ها
تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | 14:27 | نويسنده : Mehrdad S

normal_moon_light_hd_widescreen_wallpapers_1920x1200

          دوستت دارم ها را بگین قبل از اینکه…

          به دوستت داشتم تبدیل بشن…



راه اشتباه
تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | 14:20 | نويسنده : Mehrdad S

Avazak_ir-Beauty6

       همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم: از عمد…

       راه اشتباه را نباید برگشت…



دوستي
تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | 14:18 | نويسنده : Mehrdad S

537883_125955920905481_356156979_n

       تو از زیبا ترین نیلوفر من ، بخوان غم را تو از چشم تر من…

       بدان این روی زرد از دوری توست ، که سر بیرون زد از خاکستر من . . .



زندگي
تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | 14:10 | نويسنده : Mehrdad S

normal_lord_shen_peacock-HD

      زندگی را تو بساز…
      نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف..
      زندگی یعنی جنگ تو بجنگ..
      زندگی یعنی عشق..
      تو بدان عشق بورز…



خداوندا
تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | 14:7 | نويسنده : Mehrdad S

normal_coast_sky_planet-other

خدایا بر لبم لبخند اگر باشد…

اندرون سینه اندوهی فراوان است..

خوب می دانی، که این لبخندهای تلخ…

به کامم هیچ شیرینی نمی بخشد..

خداوندا تو آگاهی ز پندارم…



سكوت
تاريخ : پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, | 23:20 | نويسنده : Mehrdad S

 

 حرفهای زیادی داری سکوت علامت چیست نمیدانم علامت رضایت است یا همان جواب ابلهان

خاموشی است معنی جدیدی به سکوت داده ای سکوتت را میفهمم یعنی انتظار . . . یادتــــــــ

 باشد ؛ 

مــــــــــن اینجا، کنار همین رویاهای زودگذر، به انتظار آمدن تـــــــو ، خط های سفید جاده را

 ميشــــــــمارم … ! . . [...]

 



تو
تاريخ : پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, | 23:9 | نويسنده : Mehrdad S

 

هر چه با احساس باشم به احساس تو نمیرسم
هر چه این دست و آن دست کنم به پای تو نمیرسم
چه کسی میداند در قلبم چه غوغاییست
چه کسی میداند در دنیای من چه میگذرد؟
هیچکس حال مرا ندارد ، هیچکس احساس مرا ندارد ،
گاهی فکر میکنم تنها منم که عاشقم ، گاهی فکر میکنم تنها منم که دیوانه ام
کافیست لحظه ای را در کنارت باشم ، آن لحظه برایم به معنای یک زندگیست
تو معنا داده ای به زندگی ام ، پرواز دادی به بالهای خسته ام ، تو مرا نجات دادی  ، به من نفس دادی، دستهایم را گرفتی ، عاشقی را به من یاد دادی ، به من شوق پرواز دادی، لبخند به لبانم هدیه دادی ، تو به من همه چیز دادی و اینگونه من صاحب دنیا شدم و دنیای من شدی تو….

 

 



روزي............
تاريخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, | 20:8 | نويسنده : Mehrdad S

روزي كه تو را آفريد صورت آفرين

در آفرينش خودبه خود گفت آفرين

نيافريده چنين صورتي،صورت آفرين

بر اين صورت و صورت آفرين ،آفرين



این داستان غمگین و حتما بخونیدش
تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, | 21:59 | نويسنده : Mehrdad S

 مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا میپخت.

یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره .خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم .

 

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره .فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم

 

یه جوری گم و گور میشد…

 

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟ اون هیچ جوابی نداد….

 

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون

 

نداشته باشم .

 

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم .اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی… از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم.

 

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو .وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده

 

که بیاد اینجا، اونم بیخبر؟

 

سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا

 

اون به آرامی جواب داد: ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .

 

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

 

همسایه ها گفتن که اون مرده. ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن .

 

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

 

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی

 

متاسفم .

 

آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی .به عنوان یک مادر نمیتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم.

 

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو .برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

 

با همه عشق و علاقه من به تو!!!

 



خيال بوسه
تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, | 21:54 | نويسنده : Mehrdad S

خیال بوسه ای که اینجا

جا گذاشتی اش ،

بر لبانم سنگینی می کند …

به خاک می افتم در مقابلت

فکر می کنی چیز دیگری هم

برای باختن دارم هنوز ؟



خسته شدم.لعنت به این زندگی
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, | 21:53 | نويسنده : Mehrdad S

 

لعنت به این زندگی که به هیچ کس رحم نمیکنه

حتی به عاشقا.به هرچی دل میبندیو با تمام وجودت

دوسش داری ازت میگیره یا کاری میکنه که اوون تورو تنها بذاره

خیلی غمگینم تو عمرم این قدر غمگین نبودم خسته شدم ای زندگی بذار برم

من تا چند وقت پیش یکیو خیلی دوست داشتم هنوزم دارم حاضرم تمام زندگیمو بدم تا

برگرده اما این زندگیه نامرد کاری کرد که اون منو تنها بذاره خودش میگفت بهم زنگ میزنه و اس میده اما نداد

دلم میخواد همین الان خودمو بکشم اما نمیشه میخوام با غم عشقم غصه بخورمو بمیرم.نمیدوونم خدااااااااااااااا

چیکاااااااررررررررررر کنننننننممممممم.اگه مردم یکی از دوستامو میگم خبرشو اینجا بده.



هنوز گاهی
تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 18:43 | نويسنده : Mehrdad S

همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن
هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن
به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره
واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه
… همین خوبه
… همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی
تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی
که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی
واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری
به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری



گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم
تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 18:28 | نويسنده : Mehrdad S
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم،
ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود! درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم…
تمام می شود!
بالاخره تمام می شود…


حیف منه که با تو باشم
تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 18:20 | نويسنده : Mehrdad S

حیف منه که با تو باشم

که مثل اشکای چشمام فدا شم

رو زمین افتادنم ببینی باز

بزاری بری نتونم پاشم

حیف منه که با قلب خرابم

ببینم روزی رو که نقش برآبم

آرزوهام همه جون به تو دادن

مثل یه عکس تنهای تو قابم



لعنت
تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, | 23:11 | نويسنده : Asrin

یهِ وقـتـآیـی هـسـت
مثـل عصرای روزِ جـمعـه
دیـگـه هیـچـی آرومـت نـمـیکـنــه
نـه پــوک هـای عـمیـق و عـصبی سیـگار
نـه اهنـگ . . .
نـه فیلـم . . .
نـه گـریـه . . .
نـه داد و فـریـاد . . .
تـوی ی لحظه فقـط یـه نـفـس و عـمیـــ ــــق مـیـکشـی و
هـزار تـا لـعـنـت بـه خـودت !



بيسكويت
تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 20:42 | نويسنده : Asrin

گاهی احساس آخرین بیسکویت باقیمانده در یک بسته را دارم

تنها ؛

شکسته ،

و از همه بدتر اینکه :

او که مرا میخواست دیگر "سیر" شده است ...



انسان
تاريخ : شنبه 30 دی 1391برچسب:, | 20:50 | نويسنده : Asrin

چیزی که آدم و نابود می کنه عشق نیست، اما خودخواهی چرا!

وقتی عشق تمام شد، باید پرونده رو بست. نباید رابطه رو کش داد.

نباید دروغ گفت. نباید به خاطر پول یا س ک س دیگری و فریب داد.

باید انسان بود، انسان!



حال بد
تاريخ : جمعه 29 دی 1391برچسب:, | 21:25 | نويسنده : Asrin

منو ببخش غريبه كه بهت شانس آشنايی نمی دهم

ديگه طاقت دل كندن ندارم ....

آدم از یه جایی به بعد دیگه حالش خوب نمیشه. . .



منتظرتم
تاريخ : پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | 20:28 | نويسنده : Asrin

دلم تنگه واسه مهربونیات ...

واسه روزایی که می گفتی فقط خودم ، فقط خودت ...

واسه روزایی که دل نداشتی اشکامُ ببینی ...

واسه روزایی که اگه غصه می خوردم ،

تو هم غصه می خوردی

بعد دستاتُ آروم می ذاشتی رو موهام و نوازشم می کردی و

می گفتی : تا منُ داری غم نداری ....

حالا که تو رو ندارم چی .................؟؟؟



مرده ای
تاريخ : پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | 10:57 | نويسنده : Asrin

آنگاه که چشمانت را بستی و هوا را بو کشیدی تا به خاطر بیاوری عطر تنش را, فاتحه ات را بخوان.
از لحظه ای که عطرش در ذهنت ماند, مُرده ای!!!

 



بايد ترسيد!
تاريخ : دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | 17:7 | نويسنده : Asrin

 

از کل دخترهای شهر باید گذشت
آنان انقدر حس هایشان را خرج نامرد ها کردند
که دیگر حسی حتی به شاپرک روی گل روی بالکن هم ندارند چه برسد به مــــا که به ظریفی شاپرک نیستیم.



بدترين كار
تاريخ : یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, | 19:27 | نويسنده : Asrin

 

بدترین کاری که یه نفر می تونه با دلت بکنه

اینه که باعث بشه

دیگه ذوق نکنـی

از بودن هیچکس ...

 

 

 



مهر تاييد
تاريخ : شنبه 23 دی 1391برچسب:, | 19:12 | نويسنده : Asrin

از زمين و زمان بريده بودم !!!
از ادمهاي اطرافم متنفر بودم !!!
فكر ميكردم كه ديگر كسي زيبا نيست...كه ديگر كسي پاك نيست !!!
كه با هم بودن هايشان از سر دلتنگي نيست و از روي نياز است !!!
كه حرف هايشان حرف نيست...قول هايشان قول نيست...دوستت دارم هايشان بيخوديست...و حافظه شان كوتاه مدت است...!!!
عشق هايشان پوچ است و در يك لحظه ي كوتاه به فراموشي سپرده خواهد شد !!!
شيطنت هايشان از روي سادگي نيست...اشك چشم هايشان واقعي نيست...تمساحي كه اشك ميريزد قابل اعتماد نيست!!!
گرماي دستت را نميخواهند....پاكي نگاهت را نميخوانند !!!
تفاوتت را با بقيه نميدانند!!!
تا اينكه تو امدي و كاري كردي كه به تو اعتماد كنم !!!
.
.

و در اخر مُهر تاءييدي زدي بر تمامي افكاري كه داشتم و رفتي.....
و من تنها به اين دلخوشم كه اشتباه نميكردم !!!

 



دل سپردن
تاريخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, | 18:38 | نويسنده : Asrin

 دلـــــت را به هیچ کس نسپار ؛

 

ایــــن روزها از ســپرده ات ســــــود می خواهند...!



يكي بود يكي نبود
تاريخ : سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, | 18:19 | نويسنده : Asrin


یادته زیرگنبد کبود 2

تا عاشق بودن و کلی حسود

تقصیر همون حسودا بود که

حالا شده یکی بود یکی نبود

 



وصیت نامه
تاريخ : دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, | 19:53 | نويسنده : Asrin


اي مردم پارچه ي سياهي را بر روي طابوتم بگذاريد تا همه ببينند كه سياه بخت مرده ام




اي مردم دستانم را بيرون اوريد تا همه ببينند كه چيزي با خودم نبرده ام




اي مردم سرم را بيرون اوريد تا همه ببينند كه دست محبت برسرم كشيده نشده




اي مردم تكه يخي را همانند سليبي برروي سينه ام بگذاريد تا بجاي يار وفادارم برايم گريه كند

(ميلاد)



بوسه
تاريخ : دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, | 19:10 | نويسنده : Asrin

 

آن روزها شهامت بوسیدنت را نداشتم و تو میگفتی چقدر در عشق سردی ...

 

میدانستم همه چیز با یک بوسه شروع میشود و من در تو غرق خواهم شد...

و همه چیز با سرد شدن تو تمام میشود و من میمانم و لب هایی که برای بوسیدنت بیتابی میکند ...



سيگار
تاريخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, | 19:57 | نويسنده : Asrin

 

سيــگـار روشنــت را

در جنگــل خشــک و آشفـتــه روح مــَن انـداختــي ...

بعــد پـرسيــدي :

مــزاحـمـت كــه نشــــدم ؟؟

خنــديـــدم و گـفـتـــــــم : نــه اصــــلـا!...


 

 



smoke
تاريخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, | 19:33 | نويسنده : Asrin

 اشکهارو ریخته ام 

    غصه هارو خورده ام 

        برای افسوس ها هم سر تکان داده ام

            دیگر کاری بر نمیاید 

               از این دست های بی خاصیت 

                   نمیتوانم که یقه ات را بگیرم

                       با تشر حکم کنم که بمان 

                           این دست ها دیگر فقط 

                               به درد نگه داشتن 

                                  سیگار می خوردو بس 

                                     وقتی نمیتوانم تورا در 

                                          دنیایم نگه دارم...!



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد